دیروز عصر با ریحانه خونه بودم برا یه کاری پشت سیستم نشسته بودم و ریحانه هم برا خودش بازی می کرد، چند لحظه ای گذشت یه دفعه توجه کردم دیدم صدای بازی کردنش نمیاد. نگران شدم و سریع بلند شدم ببینم کجاست و چیکار میکنه؟ رفتم تو اتاق خشکم زد! بدون اینکه کسی بهش حرفی بزنه و به منم چیزی بگه رفته بود جانماز و چادرش رو برداشته بود و عروسکها و چندتا اسباب بازی هاش رو کنارش گذاشته بود و داشت نماز می خوند. نه کسی بهش گفته بود و نه کسی چادرش رو داده یا سرش کرده باشه... انقدر سرگرم بود که تا نزدیکش نشده بودم متوجه من نشده بود. حتی گوشیو برداشتم عکس بگیرم اولش ناراحت شد و سرش رو هم برگردوند که چرا خلوتش رو بهم زدم...
داشتم فکر میکردم که فطرت همه ی بچه ها پاک و خداییه. این ماییم که برا دل خودمون و پرکردن خلأهامون سر بچه ها خیلی چیزا رو میاریم و خیلی اشتباهات رو بهشون آموزش میدیم، کاش بتونیم همیشه فطرت پاکشون رو سمت خدا ببریم نه اینکه هرکاری که نتونستیم بکنیم و برامون عقده شده رو با بچه هامون تخلیه کنیم...
اینم یه سری از عکسهای ریحانه ی عزیزمون تو این سه سال، که با چادر انداخته... اگه بعضی عکسها خوب نشده برا اینه که باید دنباش بدویم تا بتونیم یه عکس درست ازش بگیریم.... :) اینجا رو کلیک کنین.